سردرگمی

نویسنده روزبه قوی پنجه رتبه ۵۱ ارشد مدیریت اجرایی ۹۴

ساعت ۷ یا ۸ بود که از خواب بیدار شدم . اومدم کتابا و دست نوشته هامو جمع کنم برم کتابخونه یادم اومد دیروز کنکور داشتم !

خندم گرفت خودم رو زدم به خواب؛ در خلال روز هم همینطور انگار یه چیزی کم بود . هر روز صبح همین داستان و دیگه کار از خنده گذشت و به مرز کلافگی رسید . واقعا یه چیزی گم کرده بودم ،  داشتم برای هدفی میجنگدیم که انتهاش نا معلوم بود. اتفاقا کنکور ۹۳ بود و من میدونستم امتحان رو خراب کردم و یکی از بدترین ساعت های زندگیم رو سر جلسه تجربه کردم ، برای درست کردن این موضوع کاری از دستم بر نمیومد و این حالم رو بدتر میکرد .

میدونم برای خیلی از شما ها هم همین اتفاق افتاده . عادت .
اسمش عادته . کسی که خیلی خونده این براش تبدیل به عادت و روز مره شده و تازه اون موقع‌ست که میفهمه کنکور فقط یه بخشی از زندگیه و تمام زندگی و راه های منتهی به موفقیت نیست .
این حس دیر یا زود میگذره . تجربه نشون داده این قضیبه گریبان گیر خیلی ها شده و خواهد شد . این یکی از قانون های نا نوشته ی کنکوره هرچقدر خودتون رو به بیخیالی بزنین و ساده ازش گذر کنین بهتره . اگه تفریح ، برنامه ، دورهمی ، مسافرت با دوستا و … در خلال کنکور نقش کم رنگی تو زندگیتون داشته حالا باید پر رنگ بشه و شمارو از این سردرگمی در بیاره . اتفاقا یه درسی که من گرفتم همینه . در خلال هر کاری از جمله کنکور باید تفریح وجود داشته باشه تا زندگی کردن از خاطرمون نره و تبدیل به آدم ماشینی نشیم..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.