ما همیشه ادمای گالیوری و من میدونم و دورو اطراف خودمون میبینیم و بعضی از اوقات خودمون تو دام این نقش میفتیم . یک جا نشستن و کاری انجام ندادن و فقط و فقط حرف زدن خیلی راحته . تو میتونی یا یه منتقد صرف باشی که نیمه ی خالیه لیوان و میبینه و حرافی میکنه و یا یه منتقد اگاه باشی که حرکت کنی و زندگی پر از اتفاق یا هیجان انگیزی رو تجربه کنی . وقتشه از خودت بپرسی به شانس اعتقاد داری یا به ساختنش برای خودت ؟!
همه ی ما داستان هایی از فوق لیسانس های بیکار و دکترهای خیابان متر کن و نگهبان شو رو شنیدیم . اما چرا فقط این داستان ها توی ذهن ما جا خوش کردن . دکتر مهندس هایی که زندگیه خودشون و عوض کردن چی ؟ اون هایی که از هیچ به همه چی رسیدن چی ؟!
من خیلی هارو دیدم فقط از شرایط بد حاکم مینالند اما برای تغییر شرایط هیچ کاری و انجام نمیدن .
زندگی به من یاد داد که به شکست نباید باور داشته باشم باید دیدم و عوض کنم , اون و یه کسب تجربه و پله ای برای رسیدن به موفقیت ببینم
رشته و نظریه های مدیریت به من یاد داد تو دل هر مساله ای فرصتی نهفتست باید چشام و خوب باز کنم تا بتونم ببینمش و این که همیشه یه راهی هست
دوستان من موفقیت یه هزار راهه یکی میتونه با درس خوندن , تاجر شدن , شاگرد مکانیک شدن و حرفه یاد گرفتن و خیلی راه های دیگه به موفقیت برسه . اما یه نکته ای وجود داره باید از پوسته ی خودتون بیرون بیاین و بزرگ فکر کنین
امیدوارم طوری زندگی کنین که وقتی تو ایینه به خودتون نگاه میکنید به خودتون افتخار کنید و گالیور های دنیارو به حال خودشون رها کنید
روزبه قوی پنجه